تک پارتی یونگی[اون اشتباه نبود!...]
چشماش رو نمیتونست از وی اون صندلی کنار میز تکون بده
انگار،هنوزصدای خنده های اون شب یونگی رو میشنید...!
+یااا بورا اومدیم بار خوش بگذرونیم نه اینکه فقط به یه میز خیره بشب
_اه ببخشید به کلی حواسم پرت شده بود
+تو فراموشش کردی مگه نه؟!
_شوخی میکنی؟معلومه که فراموشش کردم
+مگه میدونی کی رو میگم؟
_اره دیگه،یونگی منظورته
+پس فراموشش نکردی،چرا نمیخوای از یاد ببریش؟چرا نمیخوای بفهمی که اون بهت تجاوز کرد و با تمام بی رحمی بعدش رفت و بهت خیانت کرد؟
_همه ی ما اشتباه میکنیم
+اون اشتباه نبود....
_ولی من نمیخوام با منطق تو به زندگیم ادامه بدم
+اخر زندگیه خودتو نابود میکنی..!
بحثشون بالاخره به نقطه پایان رسید!
دیگه نصفه شب شده بود،عقربه کوچیک ساعت داشت به سمت ۲میرفت..
ولی یجای اینکه دیگه دختر تو بار باشه حالا تو وان حموم بود!
سعی کرد بغض تو گلوش رو فراموش کنه..اما اون سکوت دردناک رو شکست و با بلندترین صدا که اندازه درد هاش رو معلوم میکرد شروع به گریه کرد....
دوباره دستش رو سمت موهاش برد اما از کندن موهاش،گریه کردن،یا تظاهر به بی تفاوت بودن خسته شده بود،تصمیم گرفت این دفعه خودکشی و امتحان کنه...
کف زمین قطره های خون ریخته بود اب داخل وان با خون
قاطی شده بود..
اما مانع دختر نشد،با لبخند اخرین جمله رو گفت:
و..ولی..نمیشه یه بار دیگه بگی دوست دارم؟قبل اینکه چشمام برای همیشه بسته شه؟
امادیگه هیچوقت هیچ صدایی با پشیمونی که بگه دوستت دارم بگه گوش نرسید...
انگار،هنوزصدای خنده های اون شب یونگی رو میشنید...!
+یااا بورا اومدیم بار خوش بگذرونیم نه اینکه فقط به یه میز خیره بشب
_اه ببخشید به کلی حواسم پرت شده بود
+تو فراموشش کردی مگه نه؟!
_شوخی میکنی؟معلومه که فراموشش کردم
+مگه میدونی کی رو میگم؟
_اره دیگه،یونگی منظورته
+پس فراموشش نکردی،چرا نمیخوای از یاد ببریش؟چرا نمیخوای بفهمی که اون بهت تجاوز کرد و با تمام بی رحمی بعدش رفت و بهت خیانت کرد؟
_همه ی ما اشتباه میکنیم
+اون اشتباه نبود....
_ولی من نمیخوام با منطق تو به زندگیم ادامه بدم
+اخر زندگیه خودتو نابود میکنی..!
بحثشون بالاخره به نقطه پایان رسید!
دیگه نصفه شب شده بود،عقربه کوچیک ساعت داشت به سمت ۲میرفت..
ولی یجای اینکه دیگه دختر تو بار باشه حالا تو وان حموم بود!
سعی کرد بغض تو گلوش رو فراموش کنه..اما اون سکوت دردناک رو شکست و با بلندترین صدا که اندازه درد هاش رو معلوم میکرد شروع به گریه کرد....
دوباره دستش رو سمت موهاش برد اما از کندن موهاش،گریه کردن،یا تظاهر به بی تفاوت بودن خسته شده بود،تصمیم گرفت این دفعه خودکشی و امتحان کنه...
کف زمین قطره های خون ریخته بود اب داخل وان با خون
قاطی شده بود..
اما مانع دختر نشد،با لبخند اخرین جمله رو گفت:
و..ولی..نمیشه یه بار دیگه بگی دوست دارم؟قبل اینکه چشمام برای همیشه بسته شه؟
امادیگه هیچوقت هیچ صدایی با پشیمونی که بگه دوستت دارم بگه گوش نرسید...
۲.۹k
۱۵ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.